بسم الله الرّحمن الرّحیم     اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی كُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.     اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد و عجّل فرجهم     جهت سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام عصر صلوات    التماس دعا    دریافت کد از: شیعه تولز

صلوات
وادي هشتم
نوشته شده در تاريخ 16 / 7برچسب:, توسط م.فارسي |

 

ميلاد با سعادت شمس الشموس حضرت علي ابن موسي الرضا مبارك باد

نوشته شده در تاريخ 7 / 7برچسب:, توسط م.فارسي |

 شهر قم یک گل به نام حضرت معصومه دارد*

این شرف را شهر قم با حضرت معصومه دارد *

هر که شد مهمان به قم از فیض اولبریز گشته*

این کرامتها به دلها حضرت معصومه دارد*

من چه گویم از محبت ، از وفا ، از عشق بانو *

 یک بغل فیض معلا ، حضرت معصومه دارد …

 مژده باد طلوع تو ای معصومه زکیّه که بارقه شهاب تو، روشنایی دیگر در شب های مناجات اهل زمین است.

معصومه، یعنی قداست مریم و عصمت فاطمه و ادامه قصه غصه های زینب در جست وجوی برادر.

 معصومه یعنی ترنم ترانه ای دیگر برای استجابت دعا.

 لبریز از نام توایم که غربت شاه غریب را به یادمان می آوری.

امروز، سپیده دم طلوع تو، عطر نوشکفته بهار را بر قلب مشتاقانت می پراکند. 

چه زیباست سرنوشت تو در خطه قم، وقتی هم آسمان با ماه و ستارگانش می شوی و اجازه میهمانی تو برای قلب های

شکسته، به منزله زیارت حسین علیه السلام می شود.

شرافتِ زن در یاد توست، آن هنگام که قدسیان بر گلدسته های نورانی ات سلام می فرستند.

 طلوع می کنی و نام تو، سپیدارها را به وجد می آورد. 

محبت تو ای بانو، تالاب های تیرگی روح را پر از زلالی عرفان می کند.

میلاد تو، نبض پرتلاطمی است که اندام خواب رفته سکوت را بیدار می کند تا ساعات مه گرفته ایمان را آفتابی کند.

 

 

نوشته شده در تاريخ 25 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

 سلام برتو كه سلامم را مي شنوي و بايك نگاه گناهم را مي بخشي ومهربانيت

ورئوف بودنت را نه من ونه اين مردمان كه ذره ذره عالم همه وهمه فرياد مي زنند .

سلام بر تو وبر فرزندت كه منتقم خون جدت همان كه اين دين واين مذهب مديون

خون اوست .

سلام بر تو وبرهر آنكس كه براين درگاه ارادتي دارد وصبح وشام تورا واسطه خير

و وسيله قرار مي دهد.

سلام برتو وبر كبوتران درگاهت كه دركنار تو آرام گرفته اند.

سلام برتو وبر جلوه هاي نوراني عطوفت ومهربانيت كه اين جلوه ها را مي توان

درديدگان زائريني كه تورا خوانده اند واجابت تورا يافته اند ديد

سلام بر آنكسي كه براي تو وبه اذن تو  مي نويسد براي رضاي تو.

سلام بر تو وبر تخت بهشتيت در سرزمين ما.

سلام وسلام وسلام وسلام

هر آنچه دارم وخواهم داشت همه به بركت توست وبه بركت نوازش نسيم محبتت

برقلب سياه منقلبي كه هرچه بوده اكنون مي خواهد پاك باشد ودراين راه پاك بودن

اين نوشته ها را مي نويسد براي زدودن غبار هاي سياهي كه برجان سفيدش نشسته

است.

از من بپذير هرچند كه خيلي دوراست سفيد شدن اين قلب تيره وشايد دست نيافتي

باشد مگر با نگاهي از روي محبت هميشگيت برمن .

آقاي من ! مولاي من ! هرآنچه مي گويم ومي نويسم جزبراي تونيست وخود براين

مدعاي من شاهدي .

پدرم ! ضربان قلبم با خس خس گناه پرشده و جريان خونم در رگهاي زندگيم از سياهي

مملو گشته استمرا بپذيرباتمام عذر وتقصيرم.

سلامم را جواب ده كه به آن محتاجم

هرچند كه بد كردم ولي اميدم به همين است كه چون تو رضاي درگه حق دارم وبس.

رضايي كه هم خود رضاست به درگاه او وهم اورا از بندگان توان رضا نمودن است پس

از من نيزرضا شو و او را زمن رضاگردان باشد كه پاس دارم آنچه را كه به من ارزاني

مي داني .

مي فهمم كه هميشه همراهم هستي .

خدايا آبروي مرا نيز نزد او مريض كه اين سالهايي كه خودرا شناخته ام تنها كس دوران

بي كسيم اوست ولحظه هاي اشك آلودم را فقط با نگاه او برخود روا داشته ام ونه غير.

آقاي من ....

نوشته شده در تاريخ 26 / 6برچسب:نوشته: سید مهدی شجاعی, منبع: انجمن ذاكرين, توسط م.فارسي |

به حال و هوای کبوتران حرمت رشک می برم .

و به حس و حال آن طوافگران فرشته آسا غبطه می خورم .

و از این هرزه گردی و زمین گیری و بی بال و برگی خودم غصه دارم .

دوست دارم مثل حافظ ادعا کنم :

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او

زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند .

اما این دل هرزه گرد ، این کبوتری که هر روز بر بام تازه ای می نشیند ،

این کبوتری که هر جا ، به طمع دانه ای فرود می آید ، دست این آرزو را می بندد

و پای این امید را در گل می نشاند .

کاش می شد که این کبوتران دل ، یکه شناس حرم تو باشد .

کاش می شد که جز آستان تو ، هیچ تصویری قاب چشمهایش را پر نکند .

کاش می شد که این دل ، هماره حرم تو را پاس بدارد و همه جا را حریم

تو بینگارد – که هست .

کاش می شد که این کبوتر دل جز از دستهای مهربان تو دانه بگیرد و جز

آغوش مهر تو لانه نپذیرد. کاش می شد که این کبوتر دل ، مقیم مستدام

کوی تو باشد و دام هیچ غریبه ای را بر بام آشنای تو نگزیند .

کاش می شد که هر روز ، نه یک بار، که هزار بار دور حرم تو چرخید و سینه

را از عطر حضور تو پر کرد و چشم را از تصویر جمال تو آکند .
 

کاش می شد که این دل بی قرار در آغوش نفس های گرم تو قرار بگیرد و این

جان سرگشته در شولای مهر تو آرایش پذیرد .

نازنین ! چشم دل همه گره ها ، خیره به دستهای گره گشای توست.

ای عزیز ! هر چه نقص و سستی و کاهلی است از این سوست در حرم لطف تو ،

منع و قهر و جفا راه ندارد . « نه » گفتن در قاموس شما اهل بیت نیست .

در بارگاه شما دست رد بر سینۀ هیچ اذن دخولی نمی خورد .

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست.

آستان و حرم تو حاجب و دربان ندارد . فضای قدسی حرمت ، هیچ کبوتری

را گزینش نمی کند . همین که دلی به سوی تو پر کشید ، گلدسته های حرمت بال

استقبال می گشایند و سینۀ طلایی گنبدت به هر دل خسته و شکسته خوش آمد

می گوید و چشمهای رئوف تو هیچ سلامی را بی جواب نمی گذارد .

اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترّد سلامی .

السلام علیک ایها الامام الرئوف .

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...

نوشته شده در تاريخ 29 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

اي كبوتر كه نشستي روي گنبد طلا 

همه جا پر ميكشي تو حرم امام رضا 

من كبوتر بقيعم با تو خيلي فرق دارم 

جاي گنبد به روي پنجره ها سر ميذارم 

اونجا هر كي ميپره  طاير افلاكي ميشه 

تو بقيع بال و پر كبوترا خاكي ميشه 

اونجا خاد ماش با زايرا چقدر مهربونن 

تو بقيع مردم و از  كنار قبرا ميرونن 

اي كه هر شب روشنه صد تا چراغ  دور و برت 

يا امام رضا بگو غريب تويي يا مادرت...

نوشته شده در تاريخ 24 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

سلام بر امام رضا علیه السلام پیشوایی که چشمه سار عطوفت او، ما را به زندگی امیدوار می کند و میوه شیرین ولایش، آبادانی سرای دیگرمان را تضمین می نماید. ای عالم آل محمد صلی الله علیه و آله ، سلام و صلوات خالصانه همه مؤمنان به پیشگاه پاک تو ارزانی و همه جان ها و دل ها و لب های دوستداران تو، در سالروز میلادت، پرخنده باد. ای پناهگاه، گریزِ آهوانه ما را به دامان پر مهر خود بپذیر و هماره دست دل های ما را به یاری بگیر.

نوشته شده در تاريخ 16 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

 دستم را داخل جیبم كردم و ده تومانى را لمس كردم. هنوز هم ده تومانى در جیبم بود. وقتى خیالم راحت شد، دستم را از جیبم بیرون آوردم. دیگر رسیده بودیم. از ماشین پیاده شدیم و به راه افتادیم. مادرم به من گفت: مغازه هاى اطراف را نگاه كن. اگر بود بگو تا برویم بخریم. یك یك مغازه ها را نگاه كردم. گل سرى را كه مى خواستم پیدا نكردم. با خود گفتم مى روم و از جاى دیگرى مى گیرم. با این فكر قدمهایم را تندتر كردم و ده تومانى را دوباره مچاله كردم و داخل جیبم گذاشتم.اطراف حرم پر از اتوبوس و ماشینهاى دیگر بود. كنار بعضى از ماشینها، خانواده ها نشسته بودند. داخل حرم شدیم. جمعیت زیادى در حال رفت و آمد بودند. كبوتران زیادى هم در حال پرواز بودند. با زحمت زیادى خودمان را به كنار ضریح رساندیم. دستم را به ضریح گرفتم و سرم را به آن چسباندم. در داخل ضریح، قبر مقدس امام رضا(ع) نمایان بود. كنار آن پولهاى زیادى از یك تومانى گرفته تا هزارتومانى پخش بودند. از دیدن آن همه پول تعجب كردم.
از مادرم پرسیدم: مادر این همه پول را كى این جا ریخته است؟
مادرم گفت: مردمى كه مى آیند براى زیارت، یا كسانى كه نذر كرده بودند.
دوباره پرسیدم: خوب، بعد، این پولها را چه مى كنند؟
مادرم جواب داد: بعد از این كه پولها را جمع كردند اول داخل ضریح را تمیز مى كنند و گلاب مى پاشند، بعد با این پولها حرم را درست مى كنند و به محرومین كمك مى كنند. مسجد و مدرسه مى سازند و خیلى كارهاى خوب دیگر.
بار دیگر نگاهم را به داخل ضریح انداختم. دستم را داخل جیبم كردم. ده تومانى را بیرون آوردم و داخل ضریح انداختم. مادرم هم خوشحال بود... ده تومانى در میان پولهاى دیگر گم شد.

نوشته شده در تاريخ 15 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

  بهشت ، دری از درهای تبسم خداست ! دل ، که هوای بهشت را می کند ، سراغ تو

 را میگیرد . من ، خود ، بارها دیده ام که زائرانت ، وقتی که از در بیرون می آمدند

 ،تکه های بهشت را ، در مشت های کوچک و بزرگ خویش ، قایم کرده بودند ... !

موج های سینه چاک - که سر بر سنگ های ساحل می کوبند - از تب و تاب

 دردمندانه ی دریاحکایت دارند . اما ، همین که نگاه اشک ، بر تو می افتد -

 فاصله ی دل به کنار می رود ، و لبهای وصل ، به تبسم می نشیند . حرم تو

 کارگاه عاشقی است . نگاه شیرین و غریبانه ات ،دل آدم را ، آتش می زند .

 ای عاشقانه ترین غربت !

عالم ، هیچ غریبی را خودمانی تر از تو نیافته است ... نگو ، نگو ، نگو - می دانم!

 آن تشریکه با نگاهت - هم - می زنی ، دل آدم را ، پاره می کند ! می دانم که از آنآهوی

با معرفت ،خیلی کمترم ، اما ، من که برای <معامله> نیامده ام ... !

هر جا که عشق نیست ، نام تو را نمی برند ! عاشقی ، یاد گرفتنی نیست : هیچ

 مادری را ندیدهاند ، که گریه کردن را ، به کودکش یاد داده باشد ! خادمان حرم ،

 جارو کردن را ، بهانه میگیرند ، که با تو ، بیشتر باشند ! یا ضامن آهو ! این هم

بهانه ای است ، وگرنه ، خودت که میدانی : این نگاه نخ نما ، قابل تو را ندارد..

              یا ضامن آهو یا علی بن موسی الرضا (ع)

                                   روزی کـه خدا گناه ما می بخشد

                                                      از لطف و عطا جرم و خطا می بخشد

                                   ایــن است امید ما که جرم ما را

                                                       بـــــر حجت هشتمین رضـا می بخشد

 

نوشته شده در تاريخ 9 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

* مي خوام برم خادمش بشم!!!

# خادم كجا؟

* خادم  امام رضا(ع)!

# ببينم تو خادم خودت بودي؟

* يعني چي؟

# يعني مثل جاروكشا بدي ها را از دلت جاروزدي؟

  يعني مثل انتظامات دم باب الجواد توي دلت رو گشتي ببيني چه چيزايي

  را نبايد راه مي دادي؟

  يا مثل خادمايي كه مردم را راهنمايي مي كنند خودت را راه نمايي كردي

  كه كدوم راه درسته؟

  آيا تو اين كارها را كردي؟

* فكر كنم بهترين جواب سكوته!!!!!!!

نوشته شده در تاريخ 8 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

 آقا امام رضا تولدت مبارك!

من براي تولدت يك نقاشي كشيده بودم .

با مامانم اومدم تو حرمت .

امام اونقدر جمعيت زياد بود كه ني تونستم نقاشيم را بندازم توي ضريحت منم

هر دوتا دستام رو بالا بردم و نقاشيم را روي سرم گرفتم و فرياد كشيدم

امام رضا تولدت مبارك!امام رضا تولدت مبارك!همون موقع مامانم گفت بايد

بريم منم كه نتونسته بودم هديه ام را بهتون بدم يه چسب از دفتر نقاشيم كندم

و نقاشيم را روي ديوار حرمتون چسبوندم اميدوارم دوست داشته باشي.

نوشته شده در تاريخ 7 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

نه ! چطور دلت مي آيد اين جا را ترك كني . اين جا قطعه اي از بهشت است.

اي كاش مي توانستي هميشه اينجا بماني! ميروي اما نه آنكه آمده بودي .

سبك، راحت، رها، عجيب حالتي داري، گويا كه در آسماني و برابر ماه پا مي گذاري

ودلت تاريك! نه ، روشن ، مثل خورشيد، چون برف ، آبي تر از آسمان ،

سبز، سبز تر از بهار.

ميروي به اميد اينكه دوباره خيلي زود برگردي و سلامش كني.

هر لحظه بر مي گردي و به پشت سر نگاه مي كني.

گلدسته ها تو را به خود مي خوانند و كبوتري بر بلنداي "ساعت حرم"

در امتداد نگاهت مي نشيند . كاش تو هم يك كبوتر بودي. يك كبوتر حرم !...

نوشته شده در تاريخ 4 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

در سكوت آن كبوترها و در شكوه آن گنبد طلا و در آن خلوت كوي تو صداي

زائري كه نام تو اي بزرگ مرد ديروز، امروز ، فردا مي برد شنيده مي شود .

تو چه بزرگي كه وقتي مادري در ميان شيون هايش كودكش را از تو مي خواهد

نگاهت را از او دريغ نمي كني اي حضرت رضا راضي ام از آن خدايي كه تو را

آفريد گوشه ي چشمي به من بكن كه او هم به من گنهكار راضي شود .

خدايا ياد خودت در قلب و روح و جان من قرار بده تا با ياد تو و او ،بار هيزمي

"گناه" كه براي آتشي افروخته ام و بر دوش مي كشم بر زمين گذارم و از آن دوري كنم

نوشته شده در تاريخ 24 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

و چه زيبا با خداي خويش عشق بازي مي كنند، دستانشان رو به آسمان است

وتنه در برابر عظمت پروردگار خميده

درخت را مي گويم

اما چه شده كه بر زمين ريشه دوانده است .آيا او نمي خواهد همچو آب در جريان

باشد يا ابري كه در آسمان شناور ، يا چون باد به اين سو و آن سو در حركت ؟

مطمئنا

اما...

درخت رسالت خويش را خوب مي داند . او ريشه در خاك دارد، سايه بر اهل زمين 

با شكوفه هايش طنازي مي كند، در بهار و هديه مي كند، ميوه هايش را تابستان

و در پاييز تجلي گاه رنگ است و در زمستان سكوت در ، برابر خالق درخت در طاعت

پروردگار خويش جست و جو مي كند ، جريان را چون آب وشناوربودن را مانند ابر و

همچون باد در حركت

نوشته شده در تاريخ 1 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

 نسيم ملايمي مي وزد و مشامت را سرشار از عطر "گل محمدي" مي كند.

احساس سبكي خاصي مي كند و طرف"بالاي سر مبارك" كشيده مي شوي .

"تربت كربلا" را جلويت مي گذاري و تكبير مي گويي . تربت كربلا هم در

اينجا بوي ديگري دارد. دلت براي يه جرعه "زيارت عاشورا" لك مي زند .

عاشورا! اي سرخ ترين روز تاريخ...

نوشته شده در تاريخ 3 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

انگشت هایم را قفل کردم دور میله های پنجره فولاد.

نگاهم سُر خورد پایین. پایین پایم، خانمی نشسته بود رو به پنجره فولاد

و زیر لب زمزمه می کرد و شانه هایش تکان می خورد. پارچه ی سبزی

گره خورده بود به میله ها و ان سَرش رفته بود زیر چادر آن خانم. دقیق تر

نگاهش کردم. چیزی دیده نمی شد. کاملا چسبیده بود به ضریح. چادر را چلو

کشیده بود و ریز ریز حرف می زد. انگار چیزی در بغل داشت. فضولی نه، حس

مادرانه ام داشت فوران می کرد. خم شدم و پر چادرش را کنار زدم.

نوزادی، آرام در آغوشش خواب بود. آرام ِ آرام… خدایا!!

مدتی با خودم کلنجار رفتم. بغضم را فرو خوردم و پرسیدم: «مشکلش چیه؟»

گفت: «قلبش.»

اگر کسی منتظرم نبود کنارش می نشستم و ساعت ها اشک می ریختم.

اللهم اشف کل مریض.

نوشته شده در تاريخ 29 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

 شايد پنج ساله بود .

يه چادر سفيد گل گلي پوشيده بود. بين جمعيت توجهم رو به خودش جلب كرد.

# مااااااامااااااان !!!!! امام رضااااااا !!!!!!!

* نه عزيزم!امام رضا نيست كه! حاج آقائه !

# نه مامان امام رضاست!

* اينقدر حرف نزن بچه... حاج آقائه!

# مامان ! عمو حاج آقاهه فاميل امام رضا ايناس؟؟؟

* نه!

# چرا؟

*چي چرا ؟

# پس چرا شبيه امام رضاس؟؟؟؟؟؟؟؟

*آرررررررررررره !!!!!! تو حرم !!!! مگه تو نديدي؟؟؟؟

#.............

توي جمعيت گمش كردم نفهميدم ديگه چي شد

نوشته شده در تاريخ 28 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

 بر آستان در كه پا مي گذاري بي اختيار دلت مي لرزد.

حس مي كني كه در درياي از نور غوطه ور شده اي .

"صحن و سراي " باصفايش روح تو را سرشار از لطافت و مهر مي كند .

نگاهت از لا به لاي گلدسته ها مي گذرد .

نسيم هرلحظه بر"پرچم سبز" گنبد طلاييش را بوسه مي زند.

"كبوتران حرم " اين ساكنان هميشگي دسته دسته بر گرد حرم طواف مي كنند

و به او سلام مي دهند.

دست بر سينه مي گذاري، صداي هق هق قلبت را مي شنوي .

چشمانت خلسه خود پرچم سبز را زيارت مي كنند و بي اختيار اشك ورود

به حرمش را از خدا و پيامبر و ملائكه الله و خود ضامن آهو مي طلبي ،

چرا كه ورود به اين مكان مقدس بي اجازه نشايد .

ديگر تاب ايستادن نداري، وارد مي شوي و خود را در آب جاري حرمش تطهير مي كني ...

نوشته شده در تاريخ 30 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

در پي توام تا قيانوس شوم.

همانند قطره اي كه زادگاه خويش را گم كرده است 

همچو دانه اي كه در زير خاك منتظر شكفتن و سبز شدن است 

همچو نهاني كه آشكار شود 

همچو زمستاني كه به بهار نرسيده است 

همچو كبوتري كه هنوز بالش گنبد طلايي تو را لمس نكرده

و همه در انتظار در انتظار...

اي مولاي من تويي كه مي تواني مرا به اقيانوس معرفتت متصل كني چون تو خود اقيانوسي

تويي كه مي تواني شكفتن را به دانه مژده دهي چون تو به منبع نور متصلي

تويي كه مي تواني نهان را آشكار كني چون تو خود در ميان قلب ها آشكاري

تويي كه مي تواني زمستان را بهار كني چون خود بهار بي زمستاني و هر كجا دست

مي كشي سبز مي شود و آتش ، سوختن ، زمستان آن را به فراموشي مي سپارند.

تويي كه كبوتري را بر تاج ضريحت مي نشاني چون تو فرشته اي از اهل زميني

پس اي حضرت رضا تو كه اين همه انتظار را به پايان مي رساني به درگاه خدا دعايي

كن كه انتظار ما براي رسيدن فرزندت به پايان رسد باشد كه دعاي پدر در حق فرزند به اجابت رسد.

نوشته شده در تاريخ 12 / 4برچسب:, توسط م.فارسي |

جذبه محبت ضامن آهو ، فكر كردن به غير را از تو گرفته است.

هنوز نگاهت خيره به گنبد است و"گلدسته ها" كه آواي "ربنا"

از قنوتشان جاري است . توان ايستادن نداري ، تا لحظه اي ديگر

بر دروازه حرمش خواهي بود بيقرار، بيخود از خود ، دل هواي

پرواز مي كند ، بي تاب از ماندن . چشم ها بهانه باريدن مي گيرند .

زبان زمزمه نيايش پيدا مي كند و دست هايت تشنه قنوت دعا مي شوند .

ضرب آهنگ قلبت با پايت در هم مي آميزد ، كسي تورا به خود مي خواند...

نوشته شده در تاريخ 22 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

 ماه رمضان بود منم روزه بودم تا افطار خيلي مانده بود آفتاب در آسمان

گرمايش را به زمين ارزاني مي كرد باي همه ي فرش ها را براي نماز ظهر

 با گروهي از بچه ها پهن مي كردند لبهاي همه خشك شده بود ولي كسي ناله

نمي كرد ياد شهداي كربلا و امام ... آرومم مي كرد نگاهم به كسي جلب شد

كه با خود مي گفت يا امام رضا بي تو خوردن و آشاميدن چه سود اي رضا جان

روحم را سيراب كن آن لحظه با خود گفتم با تو اي رضا تشنگي جسم را فراموش

كردم چرا كه در حضور تو بودن و خدمت كردن در سراي تو روحم را سيراب كرد.

نوشته شده در تاريخ 8 / 4برچسب:, توسط م.فارسي |

سرت را به شيشه پنجره تكيه داده اي

ماشين از پليس راه مي گذردو هر لحظه به شهر نزديك تر مي شود ،دلت بهانه مي گرفت،

هواي اورا كرده بود كه پا درسفرگذاشتي  از لحظه اي كه ساك را بسته اي و راه افتاده اي

هر لحظه بي تابتر مي شده اي از بلنداي جاده به شهرخيره مي شوي نگاهت از روي

ساختمان ها مي گذرد.

چشمان تشنه ات در التهاب عطش مي سوزند . چيزي را مي كاوند كه خود نمي داني ؛

دلت گواهي روشني مي دهد. در تابش نور آفتاب تشعشع خيره كننده "گنبد طلايي" حرمش

چشمانت را به آتش مي كشد . نگاه تشنه ات بر روي گنبد ، مي ماند. گويي بر آنچه

مي طلبيده رسيده است...

نوشته شده در تاريخ 18 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

به كنار قبله هشتم رفتم  , دست به دامان او بردم.

چه زيبا وجودم را ازغير پاك كرد وخود را به من نشان داد.

همچون اقيانوس بي كران كه ردپاي افراد را ازروي ماسه ها پاك مي كرد.

نوشته شده در تاريخ 1 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

 آن هنگام كه آينه دل در پس غبار سراي نيستي ،

صفاي خويش را از كف مي دهد ، آن هنگام كه جان تشنه از دوري آبي ،

رو به سستي مي رود .  آن هنگام كه ديده از نگريستن به سراب هستي

نماي دنيا خسته مي شود .

آن هنگام كه بالهاي روح بلندي خواه انسان، از سنگيني انديشه هاي

پوچ و وسوسه هاي شيطاني توان پرواز را مي بازد

وآن هنگام كه درد غربت و دوري از نيستان هستي ،

درون اي جداي افتاده را مي آزارد و نفير از آن بر مي آورد.

...

... يك سلام و يك ديدار آن آينه را دگربار مي شويد.

...جان تشنه را سيراب مي كند 

... ديده را روشنايي مي بخشد 

...بالهاي ناتوان را توان پريدن باز مي دهد

... و درد غربت و دور افتادگي را آرام مي سازد 

اين ، حكايت"زيارت" و رمز وراز"ديدار"است

ديدار با امامي كه او را همواره زنده و هميشه امام مي داني 

نوشته شده در تاريخ 17 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

دستانم بسته بود...

بسته و ناتوان ازگشودن گره‌های زندگی و تمام وجودم خسته...

خسته از تردیدهایی که در دو راهی تصمیم‌گیری به سراغم می‌آیند.

 

مانند گیاه قطع شده ازریشه، مثل همیشه.... با نگاهی پر از نیاز و زبانی گویای راز...

 

با همان دستان بسته وبغض شکسته....

به حریمت پناه آوردم و به زبان آلوده‌ام واژه ‌مبارک سلام را جاری ساختم...

صلی ا...‌علیک یا علی‌بن‌موسی‌الرضا...

 

گویی آبی بر آتش دل، شربتی گوارا برگلویی تشنه و بارانی نجات بخش بر کویر عطشناک

وجودم، جاری شد.چه حس غریبی ست مولای من...

 

کدامین دست مهربان، کوله بارخستگی را از دوش زائر روسیاهی چون من برداشت!

 

و کدامین نگاه مهربان، آرامش را جایگزین التهاب و اضطرابم کرد!

 

برمن ببخش مولای من... ناامید بودم!

 

ناامید نه ازدستان کریم و نه از نگاه رحیم شما... نه!

 

بلکه از روسیاهی خود... ازغفلتی که مانع بجا آوردن وظایف هم جواریم گشته بود...

 

ازدرگیریم با روزمرگی‌هایی که چون زنجیر به زمین، اسیرم کرده و راه زندگیم را از آسمان

 

جدا ساخته بودند.وشما مثل همیشه نادیده گیر، نادیده گرفتن‌هایم... بخشنده خطاهایم...

 

‌چشم پوشنده غفلت‌هایم...

 

سرگردانی‌ام‌ را ازبین بردید... تردید را ازقلبم جدا ساختید وآرامش را بروجودم حکم فرما

کردید ورهایم کردید...نه رها به حال خود تا مرز سرگردانی دوباره... نه....‌رها از غصه‌هایم

 

کردید... رها ازدلواپسی‌هایم...

 

آقای من! چه خوب به من فهماندید که ناامیدی به هرشکل آن دراین درگاه بی معناست...

 

به خود می‌بالم که ازمیان این همه ریسمان، به ریسمان محکم درگاه شما چنگ زده‌ام و

 

از‌میان این همه پنجره، دلم را دخیل پنجره فولادت ساختم و ازمیان این همه ساقی،

 

سقاخانه‌ات را برای سیراب شدن برگزیدم...

 

به یقین این من نبودم که این همه نیکی را برگزیدم و بازهم مثل همیشه، لطف بی‌انتهای

 

شما، نالایقی چون من را این چنین مشمول مرحمت ساخته....

 

سپاسگزارم سرور رئوف و آقای غریبم... سپاسگزارم...

نوشته شده در تاريخ 20 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

اى مولاى هشتم! تو نويد رويش باران از سقف بهارانى.

تو مايه طراوت گل‏هاى ايمانى. تو بركت جاى جاى ايرانى.

خورشيد با بوسه بر بارگاهت، روز را آغاز مى‏كند و گرما را به وام مى‏گيرد.

صداى تو در رگ‏هاى زندگانى جارى است.

اى هشتمين گل بوستان محمدى!

اى منتهاى خواهش دل‏ها! اى آفتاب روشن قبله‏گاه ما!

اى نور مطلق امروز و فردا! اى سبزه‏زار سرزندگى و صفا!

اى پناه‏گاه آهوان رميده دل‏هاى ما! تو روح باغستان زندگانى هستى.

تو مبشر اميدى. تو ناخداى كشتى هدايتى.

سلام بر تو و بر هر انسان شايسته‏اى كه شور و شعورش،

او را به پشت پنجره فولاد و ضريح آفتاب مى‏كشاند؛

پنجره‏اى كه از عشق لطيف‏تر، از گلبرگ زيباتر و از همه دنيا بزرگ‏تر است.

سلام بر تو اى هميشه سبز! اى سيد گل‏ها! يا على بن موسى‏الرضا عليه‏السلام .

 

نوشته شده در تاريخ 13 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

مولای من! تو را امام غریب می‌نامند، می‌دانم بد میزبانی بودند و درمهمان‌نوازی وفا

نکردند. 

مولای من! بعد از گذشت روزگار، حال تو میزبان ما هستی؛ تو میزبان گریه‌ها و نیازها؛

غم‌ها و دلتنگی‌های ما هستی. 

تو که غریبی را احساس کرده‌ای! حال غریبه‌ها به آستان کرم تو چشمدوخته‌اند و به

دستان پر مهرت توسل کرده‌اند. 

مولای من! می‌خواهم از زائرانی بگویم که جاده به جاده و شهر به شهرگذشته‌اند تا

نفسی مهمان شوند و از می عشق تو بنوشند. 

مولای من! می‌خواهم از سنگفرش آستان مقدّست بگویم که سجده‌گاهقدوم مهمانانت

شده است؛ از کبوتران عاشقی که گرداگرد حرم پاک تومی‌چرخند و تو را طواف می‌کنند؛

از نسیم بگویم که بیرق گنبدت رابوسه‌اران می‌کند و عطر دلربای تو و اشک تمنای

زائرانت را به اوج افلاکمی‌برد. 

مولای من! می‌خواهم از آسمان بگویم که هر روز نه، هر ساعت نه، هرلحظه و ثانیه از

تو جان می‌گیرد و در پیشگاه شکوه تو جان می‌دهد. 

ای آفتاب مهربانی! می‌خواهم از خورشید بگویم که هر طلوع با انوار خودبه پنجره فولاد

تو چنگ می‌زند و از ضریح تو نور می‌گیرد. 

ای حجت خدا! خوش به حال جاده که از قدوم زائرانت بغض تنهایی خودرا می‌شکند و

خاک پایشان را به سینه زخم‌آلود خود می‌زند که عمریاست از طواف تو جا مانده است. 

خوش به حال رواق‌ها، درها و دیوارهایی که از نفس مهمانانت پَِرمی‌گیرند و به ضریح

پاک تو می‌رسند.خوش به حال مناره‌ها وکاشی‌ها!

حال در آستانه سالروز طلوع جاودانه تو ای شمس‌الشموس، از راه دوربه میعادگاه

عاشقی تو چشم دوخته‌ایم تا از جام کرامتت جرعه‌ایبنوشیم.

ما را بی‌نصیب مگردان!

نامه

نوشته شده در تاريخ 12 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

رضا جان… شما چه کرده ای با این دل ما… پدرم از پدرش و پدرش از اجدادم همه می گفتند ما همه چیز وجودمان از رضاست… چه حکایتی است که تمام نسل ما مدیون توست آقا… فیض الله جاری است در وجود شما… به قدمت قدیم ترین ممکنات و عظیم ترین حادثات… ما چه چیزی را نگاه کنیم که توقیع تو زیر فرمان اعطایش نباشد… آری… آقا تو در وجود ما چه کرده ای… پدرم اگر صد پسر داشت… روی هر کدام اسم شما را می گذاشت… علیرضا، حمیدرضا و … این چه رازی است و چه جذبه ای است که در حقیقت ما ریشه کرده است… شکوه عشق تو را نه من ، نه هیچ کس دیگری نمی تواند منکر شود… اگر سرمان بلند است به خاطر بلندی مناره های توست… و اگر سینه مان فراخ است از عطر پیچیده تو در صحن های حرم است… به باد صبا بگویید سحرها حرم آقا نیاید که شرمنده می شود… در جایی که امام عصر به نماز ایستاده است کسی سراغ باد صبا را نمی گیرد… مشک و عود و عنبر گدای عطر ضریحت هستند و… گویی حرمت دریای حیات است… و ما ماهی های افتاده بر خشکی… بر روی خاک گرفتاری ها به جان دادن مشغولیم و شمایی که با طلبت ماهی قرمز وجود ما را به بحر معرفتت دعوت می کنی… نفسمان گرفته آقا… ماهی کوچک غلطان بر خاکت را نجات بده

طواف خانه خدا کجا و حاجی کجا و احرام کجا و … آقا حج فقرا کجا… هر کجا می رویم … دلمان برای حرمت تنگ می شود… حرمی که نورانی است نه به لطف ادیسون و برق و لامپ… نه این نور ولایت است… این درخشش زهراست که از ضریح تو بیرون می تابد… خدا می داند که روشندلان اهل دل می بینند آنچه تو می تابانی از چهره ات… آری… نور زهرا را از چهره شما می گیریم… گویی وقتی که در خواب غفلتیم… وقتی سرگرم فتنه و ضد فتنه ایم… وقتی در جبهه نبردیم… وقتی زیر رگباریم و شکسته شکسته ایم… تو بر ما می تابی… نوری که تو می تابانی را اگر چه هر کسی نمی بیند… اما از چشمه نورت همه جنبنده ها را فیضی است… و ما به فیض اکمل نور شما رسیده ایم… و ناحق نیست که گفته اند: “آنانکه همجوار حریم رضا بوند… کفران نعمت است بهشت آرزو کنند” … آری تا ضامن آهو هست… ما را چه باک از حساب… اگر به شرط شما عمل کرده باشیم آقا… اگر در همان دژ لااله الا الله ای که فرمودی باشیم و عشق کنیم که طوق ولایت علی ابن ابی طالب را بر سینه داریم… و وقتی پاره های استخوانهای شهدایمان را می آورند… روی سربند استخوانها نوشته باشد یا حسین… آقاجان… من چه بگویم در وصف شما وقتی چنین سخنی را شما فرموده ای: شرط توحید ولایت علی بن موسی الرضا است… دنیای بی ولایت شما آقا… دنیای شرک و بی دینی است

نوشته شده در تاريخ 3 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

 ای افتخار ما !

 به تو می بالیم و به تو می نازیم...

 به کرمت...به نظرت...به وجودت... به حریمت...

 به لطفت که هر بی پناهی را زیر سایه اش در بر گرفته است...

 وبه نگاهت که هرقلب ملتهبی را آرام می سازد...

  ای امام رئوف!

 در این دریای پر تلاطم وسوسه ها ودر این سیاهی شب های عصرغیبت،

  چشمان ما به درگاه نجات بخشت خیره شده،

 تا که گوشه چشمی بر این بیچارگان آستانه غرق وگمراهی  افکنی واز این گرداب

 غفلت رهایی بخشی.

 ای مهربان!

 دل مجروح داغ دیده ازهجران ما به پنجره فولادین عطوفتت گره خورده

 وچشمان غیبت دیده ما خاک آستان حضورت را سرمه کشیده است...

 ای شفا بخش!

 دریاب مارا...

نوشته شده در تاريخ 8 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

سلام بر تو ای عصمت هشتم! کوچه‌های توس، هنوز بوی عطرآگین تو را می‌دهد و آوای غریب ملایک هنوز در طواف حریم کبریایی ات به گوش می‌رسند.

نسیمی که از سمت ضریح تو می‌آید، زخم های ما را التیام می‌بخشد و جوانه‌های شکفته در زمین را نوازش می‌کند.

مولا! موج دریای مهر تو، ما را به اوج می‌برد و ما را در دریای دوستی تو به این سو و آن سو می‌کشد.

ای رضای حق و حقیقت، گل بوستان توحید، روح بیداری در تن زمین!

طنین صدای تو بود که پژواک توحید و رستگاری را در کمال رسایی، بر دل دشتها و کوهها نوشت و شرط ایمان و معنا را به همه گوشزد کرد.

نام تو، برکت جای جای زمین است. از نگاهت، بوی عشق می‌تراود و خورشید، با بوسه بر بارگاهت، روز را آغاز می‌کند و نور و گرما به جهانیان می‌بخشد.

مولا! اینک این روح ماست که در صحن و سرای نگاه تو، از سقاخانه لطفت سیراب می‌شود. این شکوه آینه های حرم توست که ما را به سمت نور هدایت می‌کند.

ای امام رئوف، ای امام غریب! ما را از قرب خویش مران و از باران رحمت مدام خویش بی نصیب مگردان!
 
نوشته شده در تاريخ 10 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

سلام من بر تو ای نگین مشرق ایران سلامی به گرمی آفتاب آسمان نیلگون مشهد

تو که دلهای واله و شیدا  از اکناف و اطراف این کره خاکی به سوی تو پر می زند و

روزی سه بار بعد از نماز و نیاز عاشقانه به معبودشان به سوی تو سلام عشق

می دهند. سلام بر تو ای راوی سلسلة الذهب و تفسیر حصن حصین کلمه خدا و

شرط ایمنی از عذاب خدا . سلام بر تو و صحن عتیق تو که شیخ بهایی را از آنچه در

سر می پروراند منصرف نمودی و اجازه ندادی که او با علوم جفر و غریبه خود راه

گناهکاران امت پیغمبر را از ورود به حرم خدایی تو مسدود نماید. سلام بر تو ای

عشق عباس علیه السلام که به دیدار تو می آید و غیرت علویش را به عالمیان

نشان می دهد. سلام بر عمویت عباس که اذن ورود حرم تو یا ابالفضل است.

آقاجان از این راه دور بر تو سلام می فرستم و کبوتر دلم را به سوی آشیانه عشق

تو پرواز می دهم و از تو می خواهم که مانند کبوتران حرمت به من رخصت زیارت

حریم و حرمت را عطا فرمایی.

ای امام الرئوف مرحمتی نما و از راه رافت کرمی که به رئوفیتت در این برهه 

و در تمام ازمنه حیاتم نیازمندم باشد که نظر رحمتت شامل حالم گردد.

یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة واوف لنا الکیل و تصدق

علینا ان الله یجزی المتصدقین 

نوشته شده در تاريخ 29 / 4برچسب:, توسط م.فارسي |

سلام بر تو ای ملکوت فروتن خداوند در سرزمین من ؛

سلام بر تو ای پاره ی پیکر پیامبر ؛

سلام بر تو ای سلطان سرزمین مهر ؛

سلام بر تو ای مولای مهربان و بیکران ؛

آقا جان

نامت برای من همواره قرین خاطراتی است که از نور آکنده است .

رواق های دل گشای مزارت 

و کاشی هایی که نور آفتاب جمالت در آن ستاره های درخشان تلالو می باشد 

و سنگ هایی که پرسخن ترین سنگ های عالمند

و با تمام زائران تو راز می گویند 

و حوض هایی که فواره های معرفت آدمیان در آن می جوشند

و گلدسته هایی که اشاره ی همیشه ی توست

به آسمان الهی ....

نوشته شده در تاريخ 20 / 4برچسب:, توسط م.فارسي |

باز هم در سحرهای سکوت و تنهایی و بی صدایی دلم یاد قلم کرد و نوشتن

برای آقایم

همان آقایی که از اعماق وجودم دوستش دارم. میخواهم حرفهایی را برایت

بنویسم کهمدت هاست بر روی دلم سنگینی میکند .

همان حرف هایی که در نیمه شبهای تنهایی میزنم.

آقای من هنگامی که در حرم پراز نورت گام برمیداشتم غرق در نور حضور مهربانت


می شدم و یاد حرم خواهر عزیزت می افتادم و سلام میدادم


و در این هنگام صدایی آشنا در خیایان احساسم پیچیده شده است .


ولی هر چه کبوتر آرام فکرم را پرواز میدهم نمیتواند واج آشنایی از همان صدا راپیدا


کند همان صدایی که اولین بار از اعماق حرم زیبایت شنیدم دلم باز پر میکشد...

 

 

نوشته شده در تاريخ 6 / 4برچسب:, توسط م.فارسي |

 دستم را داخل جیبم كردم و ده تومانى را لمس كردم. هنوز هم ده تومانى در جیبم بود. وقتى خیالم

راحت شد، دستم را ازجیبم بیرون آوردم. دیگر رسیده بودیم. از ماشین پیاده شدیم و به راه

افتادیم. مادرم به من گفت: مغازه هاى اطراف را نگاه كن. اگر بود بگو تا برویم بخریم.

یك یك مغازه ها را نگاه كردم. گل سرى را كه مى خواستم پیدا نكردم. با خود گفتم مى روم و

از جاى دیگرى مى گیرم. با این فكر قدمهایم را تندتر كردم و ده تومانى را دوباره مچاله كردم

و داخل جیبم گذاشتم.اطراف حرم پر از اتوبوس و ماشینهاى دیگر بود. كنار بعضى از ماشینها،

خانواده ها نشسته بودند.

داخل حرم شدیم. جمعیت زیادى در حال رفت و آمد بودند. كبوتران زیادى هم در حال پرواز بودند.

با زحمت زیادى خودمان را به كنار ضریح رساندیم. دستم را به ضریح گرفتم و سرم را به آن

چسباندم. در داخل ضریح، قبر مقدس امام رضا(ع) نمایان بود.

كنار آن پولهاى زیادى از یك تومانى گرفته تا هزارتومانى پخش بودند. از دیدن آن همه پول

تعجب كردم.از مادرم پرسیدم: مادر این همه پول را كى این جا ریخته است؟

مادرم گفت: مردمى كه مى آیند براى زیارت، یا كسانى كه نذر كرده بودند.

دوباره پرسیدم: خوب، بعد، این پولها را چه مى كنند؟

مادرم جواب داد: بعد از این كه پولها را جمع كردند اول داخل ضریح را تمیز مى كنند و گلاب

مى پاشند، بعد با این پولها حرم را درست مى كنند و به محرومین كمك مى كنند. مسجد و مدرسه

مى سازند و خیلى كارهاى خوب دیگر.

بار دیگر نگاهم را به داخل ضریح انداختم. دستم را داخل جیبم كردم. ده تومانى را بیرون آوردم

و داخل ضریح انداختم. مادرم هم خوشحال بود... ده تومانى در میان پولهاى دیگر گم شد.

نوشته شده در تاريخ 7 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

 

نوشته شده در تاريخ 5 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

 

نوشته شده در تاريخ 20 / 4برچسب:, توسط م.فارسي |

 

نوشته شده در تاريخ 4 / 4برچسب:, توسط م.فارسي |

 

نوشته شده در تاريخ 7 / 4برچسب:, توسط م.فارسي |

 

یا امام رئوف… تو مادرت زهراست… پدرت علی… نسبت می رسد به نبی… ما تا هفت نسل شیعه بودنمان همه در تو خلاصه شده است یا ثامن الحجج… و دلمان هوای مدینه و گنبد سبز نبی را که می کند … نگاه می کنیم به ضریحت… هوای بقیع که میکنیم ضریحت را به آغوش می کشیم و بوسه می زنیم… هر چه عقده ماست بوسیدن بقیع… همینجا کنار ضریح تو خالی می کنیم… اینجا کنار تو یا فاطمه را بلند می گوییم و کسی نیست که زیارت عاشورای ما را پاره کند… آری…آقا… ما هوای کربلا که می کنیم… پاها را برهنه می کنیم، قلب ها را به دست می گیریم… چشم ها را می شوییم… و تنی خسته و درمانده می آییم کنج حرمت دو زانو می نشینیم … می نشینیم بر دو کنده زانو تا حسین بار دیگر از ضریح تو باریمان قرآن بخواند… نگفتم که به سقاخانه که می رسیم… تمام کربلای ما می رود کنار لب تشنه علی اصغر و سینه کباب رباب … چه پنهان از شما آقا… هوای کربلا که

 

می کنیم… میان صحن انقلاب… باید از حرم ابوالفضل گذشت تا به حرم حسین رسید… آری… بوی دست های بریده عباس را کنار آب خنک سقاخانه میتوان شنید… صدای گریه اصغر را… و صدای مویه العطش بی بی رقیه… کربلای ما را تو می دهی آقا… ما تا به حال هیچ غریبی را به این حبیبی ندیده ایم آقا… راستش را بخواهی… این جمله را پس می گیرم… ما اندازه حب شما نبوده ایم… و شما هزاران بار فراتر از محبوبی

نه آنقدر سپیدیم که کبوتر باشیم… و نه به خود اجازه می دهیم در نومیدی و سیاهی بمانیم… وقتی نور رضا

می تابد… وقتی آفتاب هر روز از رضا اذن دخول می گیرد و بر زمین خراسان بوسه می زند… وقتی رخصت برامدن خورشید به دستان توست… ما را هنوز امید هست… بیچاره آنهایی که چون تویی ندارند آقا… تمام هویت ما تویی امام رئوف… و ما بی رضا هویتی نداریم… جایی که اینقدر بی رضا تاریک است را با هیچ چراغی نمی توان روشن کرد… خورشید هم گاهی هوس می کند بپیچاند… اما مگر نه این است که آقا به واسطه شما حجت خداست که آفتاب بر می آید و غروب می کند… ماه بر می آید و غروب می کند… و ابرها در گردشند و زمین می چرخد… آسمان بر زمین نمی افتد و زمین رها نمی شود… جنبدنده ها از سر لطف توست که روزی می خورند آقا… سنگین است این عبارت که بگویم… بی تو همه ما از قبل و بعد مرده ایم… تو آب حیات مایی رضا

نوشته شده در تاريخ 2 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

دستت را میگذاری روی مرزی ترین نقطه وجودت یک حس گمشده

آهسته شروع میکندبه جوانه زدن...

سلام می کنی چشمت مست تماشای گنبد طلا میشود...

بو می کشی تا ریه هایت پر ود از عطر حضور نگاه مهربان امام رضا

و احساس تازگی اندیشه های خسته ات را فرا میگیرد...

زیر لب زمزمه می کنی یا ضامن آهو یا غریب الغربا حواست به من هست؟

دلت را جا گذاشتی در حرم و گره اش زدی به ضریح امام رضا...

نوشته شده در تاريخ 16 / 4برچسب:شاعر:زهرا بیدکی, توسط م.فارسي |

سکوت و سردی شب ناتمام، همسایه

و چاره چیست؟ دوباره سلام، همسایه!  

خدا کند که بماند صفای سایه تو

همیشه بر سرمان مستدام همسایه!

چه کرده ای که چنین بال می زنم هر روز

کبوترانه به آن کوی و بام همسایه!

غزال خسته و مجروح را در این فرصت

نمی شود برهانی ز دام همسایه!

مرا ز سایه همسایگی ات طرد مکن

که بی تو باقی عمرم حرام، همسایه!

و در حضور بزرگ و زلال تو هرگز

نه جاه می طلبد دل، نه نام، همسایه!

مرا بخوان که در این ازدحام غصه و غم

به آستانه سبزت بیام، همسایه!

خلاصه اینکه نمانده است هیچ عرضی جز -

ملال دوری تو، والسلام، همسایه!

این قالب توسط بلاگ اسکین طراحی و توسط شیعه تولز ویرایش شده است برای دریافت کد کلیک کنید
بلاگ اسکین                                   شیعه تولــز