بسم الله الرّحمن الرّحیم     اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی كُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.     اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد و عجّل فرجهم     جهت سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام عصر صلوات    التماس دعا    دریافت کد از: شیعه تولز

خاطره5
وادي هشتم
نوشته شده در تاريخ 7 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

نه ! چطور دلت مي آيد اين جا را ترك كني . اين جا قطعه اي از بهشت است.

اي كاش مي توانستي هميشه اينجا بماني! ميروي اما نه آنكه آمده بودي .

سبك، راحت، رها، عجيب حالتي داري، گويا كه در آسماني و برابر ماه پا مي گذاري

ودلت تاريك! نه ، روشن ، مثل خورشيد، چون برف ، آبي تر از آسمان ،

سبز، سبز تر از بهار.

ميروي به اميد اينكه دوباره خيلي زود برگردي و سلامش كني.

هر لحظه بر مي گردي و به پشت سر نگاه مي كني.

گلدسته ها تو را به خود مي خوانند و كبوتري بر بلنداي "ساعت حرم"

در امتداد نگاهت مي نشيند . كاش تو هم يك كبوتر بودي. يك كبوتر حرم !...

نوشته شده در تاريخ 1 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

 نسيم ملايمي مي وزد و مشامت را سرشار از عطر "گل محمدي" مي كند.

احساس سبكي خاصي مي كند و طرف"بالاي سر مبارك" كشيده مي شوي .

"تربت كربلا" را جلويت مي گذاري و تكبير مي گويي . تربت كربلا هم در

اينجا بوي ديگري دارد. دلت براي يه جرعه "زيارت عاشورا" لك مي زند .

عاشورا! اي سرخ ترين روز تاريخ...

نوشته شده در تاريخ 28 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

 بر آستان در كه پا مي گذاري بي اختيار دلت مي لرزد.

حس مي كني كه در درياي از نور غوطه ور شده اي .

"صحن و سراي " باصفايش روح تو را سرشار از لطافت و مهر مي كند .

نگاهت از لا به لاي گلدسته ها مي گذرد .

نسيم هرلحظه بر"پرچم سبز" گنبد طلاييش را بوسه مي زند.

"كبوتران حرم " اين ساكنان هميشگي دسته دسته بر گرد حرم طواف مي كنند

و به او سلام مي دهند.

دست بر سينه مي گذاري، صداي هق هق قلبت را مي شنوي .

چشمانت خلسه خود پرچم سبز را زيارت مي كنند و بي اختيار اشك ورود

به حرمش را از خدا و پيامبر و ملائكه الله و خود ضامن آهو مي طلبي ،

چرا كه ورود به اين مكان مقدس بي اجازه نشايد .

ديگر تاب ايستادن نداري، وارد مي شوي و خود را در آب جاري حرمش تطهير مي كني ...

نوشته شده در تاريخ 12 / 4برچسب:, توسط م.فارسي |

جذبه محبت ضامن آهو ، فكر كردن به غير را از تو گرفته است.

هنوز نگاهت خيره به گنبد است و"گلدسته ها" كه آواي "ربنا"

از قنوتشان جاري است . توان ايستادن نداري ، تا لحظه اي ديگر

بر دروازه حرمش خواهي بود بيقرار، بيخود از خود ، دل هواي

پرواز مي كند ، بي تاب از ماندن . چشم ها بهانه باريدن مي گيرند .

زبان زمزمه نيايش پيدا مي كند و دست هايت تشنه قنوت دعا مي شوند .

ضرب آهنگ قلبت با پايت در هم مي آميزد ، كسي تورا به خود مي خواند...

نوشته شده در تاريخ 8 / 4برچسب:, توسط م.فارسي |

سرت را به شيشه پنجره تكيه داده اي

ماشين از پليس راه مي گذردو هر لحظه به شهر نزديك تر مي شود ،دلت بهانه مي گرفت،

هواي اورا كرده بود كه پا درسفرگذاشتي  از لحظه اي كه ساك را بسته اي و راه افتاده اي

هر لحظه بي تابتر مي شده اي از بلنداي جاده به شهرخيره مي شوي نگاهت از روي

ساختمان ها مي گذرد.

چشمان تشنه ات در التهاب عطش مي سوزند . چيزي را مي كاوند كه خود نمي داني ؛

دلت گواهي روشني مي دهد. در تابش نور آفتاب تشعشع خيره كننده "گنبد طلايي" حرمش

چشمانت را به آتش مي كشد . نگاه تشنه ات بر روي گنبد ، مي ماند. گويي بر آنچه

مي طلبيده رسيده است...

نوشته شده در تاريخ 6 / 4برچسب:, توسط م.فارسي |

 دستم را داخل جیبم كردم و ده تومانى را لمس كردم. هنوز هم ده تومانى در جیبم بود. وقتى خیالم

راحت شد، دستم را ازجیبم بیرون آوردم. دیگر رسیده بودیم. از ماشین پیاده شدیم و به راه

افتادیم. مادرم به من گفت: مغازه هاى اطراف را نگاه كن. اگر بود بگو تا برویم بخریم.

یك یك مغازه ها را نگاه كردم. گل سرى را كه مى خواستم پیدا نكردم. با خود گفتم مى روم و

از جاى دیگرى مى گیرم. با این فكر قدمهایم را تندتر كردم و ده تومانى را دوباره مچاله كردم

و داخل جیبم گذاشتم.اطراف حرم پر از اتوبوس و ماشینهاى دیگر بود. كنار بعضى از ماشینها،

خانواده ها نشسته بودند.

داخل حرم شدیم. جمعیت زیادى در حال رفت و آمد بودند. كبوتران زیادى هم در حال پرواز بودند.

با زحمت زیادى خودمان را به كنار ضریح رساندیم. دستم را به ضریح گرفتم و سرم را به آن

چسباندم. در داخل ضریح، قبر مقدس امام رضا(ع) نمایان بود.

كنار آن پولهاى زیادى از یك تومانى گرفته تا هزارتومانى پخش بودند. از دیدن آن همه پول

تعجب كردم.از مادرم پرسیدم: مادر این همه پول را كى این جا ریخته است؟

مادرم گفت: مردمى كه مى آیند براى زیارت، یا كسانى كه نذر كرده بودند.

دوباره پرسیدم: خوب، بعد، این پولها را چه مى كنند؟

مادرم جواب داد: بعد از این كه پولها را جمع كردند اول داخل ضریح را تمیز مى كنند و گلاب

مى پاشند، بعد با این پولها حرم را درست مى كنند و به محرومین كمك مى كنند. مسجد و مدرسه

مى سازند و خیلى كارهاى خوب دیگر.

بار دیگر نگاهم را به داخل ضریح انداختم. دستم را داخل جیبم كردم. ده تومانى را بیرون آوردم

و داخل ضریح انداختم. مادرم هم خوشحال بود... ده تومانى در میان پولهاى دیگر گم شد.

این قالب توسط بلاگ اسکین طراحی و توسط شیعه تولز ویرایش شده است برای دریافت کد کلیک کنید
بلاگ اسکین                                   شیعه تولــز