بسم الله الرّحمن الرّحیم     اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی كُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.     اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد و عجّل فرجهم     جهت سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام عصر صلوات    التماس دعا    دریافت کد از: شیعه تولز

سقاخانه
وادي هشتم
نوشته شده در تاريخ 25 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

 سلام برتو كه سلامم را مي شنوي و بايك نگاه گناهم را مي بخشي ومهربانيت

ورئوف بودنت را نه من ونه اين مردمان كه ذره ذره عالم همه وهمه فرياد مي زنند .

سلام بر تو وبر فرزندت كه منتقم خون جدت همان كه اين دين واين مذهب مديون

خون اوست .

سلام بر تو وبرهر آنكس كه براين درگاه ارادتي دارد وصبح وشام تورا واسطه خير

و وسيله قرار مي دهد.

سلام برتو وبر كبوتران درگاهت كه دركنار تو آرام گرفته اند.

سلام برتو وبر جلوه هاي نوراني عطوفت ومهربانيت كه اين جلوه ها را مي توان

درديدگان زائريني كه تورا خوانده اند واجابت تورا يافته اند ديد

سلام بر آنكسي كه براي تو وبه اذن تو  مي نويسد براي رضاي تو.

سلام بر تو وبر تخت بهشتيت در سرزمين ما.

سلام وسلام وسلام وسلام

هر آنچه دارم وخواهم داشت همه به بركت توست وبه بركت نوازش نسيم محبتت

برقلب سياه منقلبي كه هرچه بوده اكنون مي خواهد پاك باشد ودراين راه پاك بودن

اين نوشته ها را مي نويسد براي زدودن غبار هاي سياهي كه برجان سفيدش نشسته

است.

از من بپذير هرچند كه خيلي دوراست سفيد شدن اين قلب تيره وشايد دست نيافتي

باشد مگر با نگاهي از روي محبت هميشگيت برمن .

آقاي من ! مولاي من ! هرآنچه مي گويم ومي نويسم جزبراي تونيست وخود براين

مدعاي من شاهدي .

پدرم ! ضربان قلبم با خس خس گناه پرشده و جريان خونم در رگهاي زندگيم از سياهي

مملو گشته استمرا بپذيرباتمام عذر وتقصيرم.

سلامم را جواب ده كه به آن محتاجم

هرچند كه بد كردم ولي اميدم به همين است كه چون تو رضاي درگه حق دارم وبس.

رضايي كه هم خود رضاست به درگاه او وهم اورا از بندگان توان رضا نمودن است پس

از من نيزرضا شو و او را زمن رضاگردان باشد كه پاس دارم آنچه را كه به من ارزاني

مي داني .

مي فهمم كه هميشه همراهم هستي .

خدايا آبروي مرا نيز نزد او مريض كه اين سالهايي كه خودرا شناخته ام تنها كس دوران

بي كسيم اوست ولحظه هاي اشك آلودم را فقط با نگاه او برخود روا داشته ام ونه غير.

آقاي من ....

نوشته شده در تاريخ 26 / 6برچسب:نوشته: سید مهدی شجاعی, منبع: انجمن ذاكرين, توسط م.فارسي |

به حال و هوای کبوتران حرمت رشک می برم .

و به حس و حال آن طوافگران فرشته آسا غبطه می خورم .

و از این هرزه گردی و زمین گیری و بی بال و برگی خودم غصه دارم .

دوست دارم مثل حافظ ادعا کنم :

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او

زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند .

اما این دل هرزه گرد ، این کبوتری که هر روز بر بام تازه ای می نشیند ،

این کبوتری که هر جا ، به طمع دانه ای فرود می آید ، دست این آرزو را می بندد

و پای این امید را در گل می نشاند .

کاش می شد که این کبوتران دل ، یکه شناس حرم تو باشد .

کاش می شد که جز آستان تو ، هیچ تصویری قاب چشمهایش را پر نکند .

کاش می شد که این دل ، هماره حرم تو را پاس بدارد و همه جا را حریم

تو بینگارد – که هست .

کاش می شد که این کبوتر دل جز از دستهای مهربان تو دانه بگیرد و جز

آغوش مهر تو لانه نپذیرد. کاش می شد که این کبوتر دل ، مقیم مستدام

کوی تو باشد و دام هیچ غریبه ای را بر بام آشنای تو نگزیند .

کاش می شد که هر روز ، نه یک بار، که هزار بار دور حرم تو چرخید و سینه

را از عطر حضور تو پر کرد و چشم را از تصویر جمال تو آکند .
 

کاش می شد که این دل بی قرار در آغوش نفس های گرم تو قرار بگیرد و این

جان سرگشته در شولای مهر تو آرایش پذیرد .

نازنین ! چشم دل همه گره ها ، خیره به دستهای گره گشای توست.

ای عزیز ! هر چه نقص و سستی و کاهلی است از این سوست در حرم لطف تو ،

منع و قهر و جفا راه ندارد . « نه » گفتن در قاموس شما اهل بیت نیست .

در بارگاه شما دست رد بر سینۀ هیچ اذن دخولی نمی خورد .

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست.

آستان و حرم تو حاجب و دربان ندارد . فضای قدسی حرمت ، هیچ کبوتری

را گزینش نمی کند . همین که دلی به سوی تو پر کشید ، گلدسته های حرمت بال

استقبال می گشایند و سینۀ طلایی گنبدت به هر دل خسته و شکسته خوش آمد

می گوید و چشمهای رئوف تو هیچ سلامی را بی جواب نمی گذارد .

اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترّد سلامی .

السلام علیک ایها الامام الرئوف .

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...

نوشته شده در تاريخ 29 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

اي كبوتر كه نشستي روي گنبد طلا 

همه جا پر ميكشي تو حرم امام رضا 

من كبوتر بقيعم با تو خيلي فرق دارم 

جاي گنبد به روي پنجره ها سر ميذارم 

اونجا هر كي ميپره  طاير افلاكي ميشه 

تو بقيع بال و پر كبوترا خاكي ميشه 

اونجا خاد ماش با زايرا چقدر مهربونن 

تو بقيع مردم و از  كنار قبرا ميرونن 

اي كه هر شب روشنه صد تا چراغ  دور و برت 

يا امام رضا بگو غريب تويي يا مادرت...

نوشته شده در تاريخ 16 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

 دستم را داخل جیبم كردم و ده تومانى را لمس كردم. هنوز هم ده تومانى در جیبم بود. وقتى خیالم راحت شد، دستم را از جیبم بیرون آوردم. دیگر رسیده بودیم. از ماشین پیاده شدیم و به راه افتادیم. مادرم به من گفت: مغازه هاى اطراف را نگاه كن. اگر بود بگو تا برویم بخریم. یك یك مغازه ها را نگاه كردم. گل سرى را كه مى خواستم پیدا نكردم. با خود گفتم مى روم و از جاى دیگرى مى گیرم. با این فكر قدمهایم را تندتر كردم و ده تومانى را دوباره مچاله كردم و داخل جیبم گذاشتم.اطراف حرم پر از اتوبوس و ماشینهاى دیگر بود. كنار بعضى از ماشینها، خانواده ها نشسته بودند. داخل حرم شدیم. جمعیت زیادى در حال رفت و آمد بودند. كبوتران زیادى هم در حال پرواز بودند. با زحمت زیادى خودمان را به كنار ضریح رساندیم. دستم را به ضریح گرفتم و سرم را به آن چسباندم. در داخل ضریح، قبر مقدس امام رضا(ع) نمایان بود. كنار آن پولهاى زیادى از یك تومانى گرفته تا هزارتومانى پخش بودند. از دیدن آن همه پول تعجب كردم.
از مادرم پرسیدم: مادر این همه پول را كى این جا ریخته است؟
مادرم گفت: مردمى كه مى آیند براى زیارت، یا كسانى كه نذر كرده بودند.
دوباره پرسیدم: خوب، بعد، این پولها را چه مى كنند؟
مادرم جواب داد: بعد از این كه پولها را جمع كردند اول داخل ضریح را تمیز مى كنند و گلاب مى پاشند، بعد با این پولها حرم را درست مى كنند و به محرومین كمك مى كنند. مسجد و مدرسه مى سازند و خیلى كارهاى خوب دیگر.
بار دیگر نگاهم را به داخل ضریح انداختم. دستم را داخل جیبم كردم. ده تومانى را بیرون آوردم و داخل ضریح انداختم. مادرم هم خوشحال بود... ده تومانى در میان پولهاى دیگر گم شد.

نوشته شده در تاريخ 15 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

  بهشت ، دری از درهای تبسم خداست ! دل ، که هوای بهشت را می کند ، سراغ تو

 را میگیرد . من ، خود ، بارها دیده ام که زائرانت ، وقتی که از در بیرون می آمدند

 ،تکه های بهشت را ، در مشت های کوچک و بزرگ خویش ، قایم کرده بودند ... !

موج های سینه چاک - که سر بر سنگ های ساحل می کوبند - از تب و تاب

 دردمندانه ی دریاحکایت دارند . اما ، همین که نگاه اشک ، بر تو می افتد -

 فاصله ی دل به کنار می رود ، و لبهای وصل ، به تبسم می نشیند . حرم تو

 کارگاه عاشقی است . نگاه شیرین و غریبانه ات ،دل آدم را ، آتش می زند .

 ای عاشقانه ترین غربت !

عالم ، هیچ غریبی را خودمانی تر از تو نیافته است ... نگو ، نگو ، نگو - می دانم!

 آن تشریکه با نگاهت - هم - می زنی ، دل آدم را ، پاره می کند ! می دانم که از آنآهوی

با معرفت ،خیلی کمترم ، اما ، من که برای <معامله> نیامده ام ... !

هر جا که عشق نیست ، نام تو را نمی برند ! عاشقی ، یاد گرفتنی نیست : هیچ

 مادری را ندیدهاند ، که گریه کردن را ، به کودکش یاد داده باشد ! خادمان حرم ،

 جارو کردن را ، بهانه میگیرند ، که با تو ، بیشتر باشند ! یا ضامن آهو ! این هم

بهانه ای است ، وگرنه ، خودت که میدانی : این نگاه نخ نما ، قابل تو را ندارد..

              یا ضامن آهو یا علی بن موسی الرضا (ع)

                                   روزی کـه خدا گناه ما می بخشد

                                                      از لطف و عطا جرم و خطا می بخشد

                                   ایــن است امید ما که جرم ما را

                                                       بـــــر حجت هشتمین رضـا می بخشد

 

نوشته شده در تاريخ 7 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

نه ! چطور دلت مي آيد اين جا را ترك كني . اين جا قطعه اي از بهشت است.

اي كاش مي توانستي هميشه اينجا بماني! ميروي اما نه آنكه آمده بودي .

سبك، راحت، رها، عجيب حالتي داري، گويا كه در آسماني و برابر ماه پا مي گذاري

ودلت تاريك! نه ، روشن ، مثل خورشيد، چون برف ، آبي تر از آسمان ،

سبز، سبز تر از بهار.

ميروي به اميد اينكه دوباره خيلي زود برگردي و سلامش كني.

هر لحظه بر مي گردي و به پشت سر نگاه مي كني.

گلدسته ها تو را به خود مي خوانند و كبوتري بر بلنداي "ساعت حرم"

در امتداد نگاهت مي نشيند . كاش تو هم يك كبوتر بودي. يك كبوتر حرم !...

نوشته شده در تاريخ 1 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

 نسيم ملايمي مي وزد و مشامت را سرشار از عطر "گل محمدي" مي كند.

احساس سبكي خاصي مي كند و طرف"بالاي سر مبارك" كشيده مي شوي .

"تربت كربلا" را جلويت مي گذاري و تكبير مي گويي . تربت كربلا هم در

اينجا بوي ديگري دارد. دلت براي يه جرعه "زيارت عاشورا" لك مي زند .

عاشورا! اي سرخ ترين روز تاريخ...

نوشته شده در تاريخ 3 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

انگشت هایم را قفل کردم دور میله های پنجره فولاد.

نگاهم سُر خورد پایین. پایین پایم، خانمی نشسته بود رو به پنجره فولاد

و زیر لب زمزمه می کرد و شانه هایش تکان می خورد. پارچه ی سبزی

گره خورده بود به میله ها و ان سَرش رفته بود زیر چادر آن خانم. دقیق تر

نگاهش کردم. چیزی دیده نمی شد. کاملا چسبیده بود به ضریح. چادر را چلو

کشیده بود و ریز ریز حرف می زد. انگار چیزی در بغل داشت. فضولی نه، حس

مادرانه ام داشت فوران می کرد. خم شدم و پر چادرش را کنار زدم.

نوزادی، آرام در آغوشش خواب بود. آرام ِ آرام… خدایا!!

مدتی با خودم کلنجار رفتم. بغضم را فرو خوردم و پرسیدم: «مشکلش چیه؟»

گفت: «قلبش.»

اگر کسی منتظرم نبود کنارش می نشستم و ساعت ها اشک می ریختم.

اللهم اشف کل مریض.

این قالب توسط بلاگ اسکین طراحی و توسط شیعه تولز ویرایش شده است برای دریافت کد کلیک کنید
بلاگ اسکین                                   شیعه تولــز