بسم الله الرّحمن الرّحیم     اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی كُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.     اللهم صلّ علی محمّد وآل محمّد و عجّل فرجهم     جهت سلامتی و تعجیل در ظهور آقا امام عصر صلوات    التماس دعا    دریافت کد از: شیعه تولز

كبوترانه
وادي هشتم
نوشته شده در تاريخ 26 / 6برچسب:نوشته: سید مهدی شجاعی, منبع: انجمن ذاكرين, توسط م.فارسي |

به حال و هوای کبوتران حرمت رشک می برم .

و به حس و حال آن طوافگران فرشته آسا غبطه می خورم .

و از این هرزه گردی و زمین گیری و بی بال و برگی خودم غصه دارم .

دوست دارم مثل حافظ ادعا کنم :

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او

زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند .

اما این دل هرزه گرد ، این کبوتری که هر روز بر بام تازه ای می نشیند ،

این کبوتری که هر جا ، به طمع دانه ای فرود می آید ، دست این آرزو را می بندد

و پای این امید را در گل می نشاند .

کاش می شد که این کبوتران دل ، یکه شناس حرم تو باشد .

کاش می شد که جز آستان تو ، هیچ تصویری قاب چشمهایش را پر نکند .

کاش می شد که این دل ، هماره حرم تو را پاس بدارد و همه جا را حریم

تو بینگارد – که هست .

کاش می شد که این کبوتر دل جز از دستهای مهربان تو دانه بگیرد و جز

آغوش مهر تو لانه نپذیرد. کاش می شد که این کبوتر دل ، مقیم مستدام

کوی تو باشد و دام هیچ غریبه ای را بر بام آشنای تو نگزیند .

کاش می شد که هر روز ، نه یک بار، که هزار بار دور حرم تو چرخید و سینه

را از عطر حضور تو پر کرد و چشم را از تصویر جمال تو آکند .
 

کاش می شد که این دل بی قرار در آغوش نفس های گرم تو قرار بگیرد و این

جان سرگشته در شولای مهر تو آرایش پذیرد .

نازنین ! چشم دل همه گره ها ، خیره به دستهای گره گشای توست.

ای عزیز ! هر چه نقص و سستی و کاهلی است از این سوست در حرم لطف تو ،

منع و قهر و جفا راه ندارد . « نه » گفتن در قاموس شما اهل بیت نیست .

در بارگاه شما دست رد بر سینۀ هیچ اذن دخولی نمی خورد .

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست.

آستان و حرم تو حاجب و دربان ندارد . فضای قدسی حرمت ، هیچ کبوتری

را گزینش نمی کند . همین که دلی به سوی تو پر کشید ، گلدسته های حرمت بال

استقبال می گشایند و سینۀ طلایی گنبدت به هر دل خسته و شکسته خوش آمد

می گوید و چشمهای رئوف تو هیچ سلامی را بی جواب نمی گذارد .

اشهد انک تشهد مقامی و تسمع کلامی و ترّد سلامی .

السلام علیک ایها الامام الرئوف .

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...

نوشته شده در تاريخ 29 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

اي كبوتر كه نشستي روي گنبد طلا 

همه جا پر ميكشي تو حرم امام رضا 

من كبوتر بقيعم با تو خيلي فرق دارم 

جاي گنبد به روي پنجره ها سر ميذارم 

اونجا هر كي ميپره  طاير افلاكي ميشه 

تو بقيع بال و پر كبوترا خاكي ميشه 

اونجا خاد ماش با زايرا چقدر مهربونن 

تو بقيع مردم و از  كنار قبرا ميرونن 

اي كه هر شب روشنه صد تا چراغ  دور و برت 

يا امام رضا بگو غريب تويي يا مادرت...

نوشته شده در تاريخ 16 / 6برچسب:, توسط م.فارسي |

 دستم را داخل جیبم كردم و ده تومانى را لمس كردم. هنوز هم ده تومانى در جیبم بود. وقتى خیالم راحت شد، دستم را از جیبم بیرون آوردم. دیگر رسیده بودیم. از ماشین پیاده شدیم و به راه افتادیم. مادرم به من گفت: مغازه هاى اطراف را نگاه كن. اگر بود بگو تا برویم بخریم. یك یك مغازه ها را نگاه كردم. گل سرى را كه مى خواستم پیدا نكردم. با خود گفتم مى روم و از جاى دیگرى مى گیرم. با این فكر قدمهایم را تندتر كردم و ده تومانى را دوباره مچاله كردم و داخل جیبم گذاشتم.اطراف حرم پر از اتوبوس و ماشینهاى دیگر بود. كنار بعضى از ماشینها، خانواده ها نشسته بودند. داخل حرم شدیم. جمعیت زیادى در حال رفت و آمد بودند. كبوتران زیادى هم در حال پرواز بودند. با زحمت زیادى خودمان را به كنار ضریح رساندیم. دستم را به ضریح گرفتم و سرم را به آن چسباندم. در داخل ضریح، قبر مقدس امام رضا(ع) نمایان بود. كنار آن پولهاى زیادى از یك تومانى گرفته تا هزارتومانى پخش بودند. از دیدن آن همه پول تعجب كردم.
از مادرم پرسیدم: مادر این همه پول را كى این جا ریخته است؟
مادرم گفت: مردمى كه مى آیند براى زیارت، یا كسانى كه نذر كرده بودند.
دوباره پرسیدم: خوب، بعد، این پولها را چه مى كنند؟
مادرم جواب داد: بعد از این كه پولها را جمع كردند اول داخل ضریح را تمیز مى كنند و گلاب مى پاشند، بعد با این پولها حرم را درست مى كنند و به محرومین كمك مى كنند. مسجد و مدرسه مى سازند و خیلى كارهاى خوب دیگر.
بار دیگر نگاهم را به داخل ضریح انداختم. دستم را داخل جیبم كردم. ده تومانى را بیرون آوردم و داخل ضریح انداختم. مادرم هم خوشحال بود... ده تومانى در میان پولهاى دیگر گم شد.

نوشته شده در تاريخ 30 / 5برچسب:, توسط م.فارسي |

در پي توام تا قيانوس شوم.

همانند قطره اي كه زادگاه خويش را گم كرده است 

همچو دانه اي كه در زير خاك منتظر شكفتن و سبز شدن است 

همچو نهاني كه آشكار شود 

همچو زمستاني كه به بهار نرسيده است 

همچو كبوتري كه هنوز بالش گنبد طلايي تو را لمس نكرده

و همه در انتظار در انتظار...

اي مولاي من تويي كه مي تواني مرا به اقيانوس معرفتت متصل كني چون تو خود اقيانوسي

تويي كه مي تواني شكفتن را به دانه مژده دهي چون تو به منبع نور متصلي

تويي كه مي تواني نهان را آشكار كني چون تو خود در ميان قلب ها آشكاري

تويي كه مي تواني زمستان را بهار كني چون خود بهار بي زمستاني و هر كجا دست

مي كشي سبز مي شود و آتش ، سوختن ، زمستان آن را به فراموشي مي سپارند.

تويي كه كبوتري را بر تاج ضريحت مي نشاني چون تو فرشته اي از اهل زميني

پس اي حضرت رضا تو كه اين همه انتظار را به پايان مي رساني به درگاه خدا دعايي

كن كه انتظار ما براي رسيدن فرزندت به پايان رسد باشد كه دعاي پدر در حق فرزند به اجابت رسد.

نوشته شده در تاريخ 20 / 4برچسب:, توسط م.فارسي |

باز هم در سحرهای سکوت و تنهایی و بی صدایی دلم یاد قلم کرد و نوشتن

برای آقایم

همان آقایی که از اعماق وجودم دوستش دارم. میخواهم حرفهایی را برایت

بنویسم کهمدت هاست بر روی دلم سنگینی میکند .

همان حرف هایی که در نیمه شبهای تنهایی میزنم.

آقای من هنگامی که در حرم پراز نورت گام برمیداشتم غرق در نور حضور مهربانت


می شدم و یاد حرم خواهر عزیزت می افتادم و سلام میدادم


و در این هنگام صدایی آشنا در خیایان احساسم پیچیده شده است .


ولی هر چه کبوتر آرام فکرم را پرواز میدهم نمیتواند واج آشنایی از همان صدا راپیدا


کند همان صدایی که اولین بار از اعماق حرم زیبایت شنیدم دلم باز پر میکشد...

 

 

نوشته شده در تاريخ 16 / 4برچسب:شاعر:زهرا بیدکی, توسط م.فارسي |

سکوت و سردی شب ناتمام، همسایه

و چاره چیست؟ دوباره سلام، همسایه!  

خدا کند که بماند صفای سایه تو

همیشه بر سرمان مستدام همسایه!

چه کرده ای که چنین بال می زنم هر روز

کبوترانه به آن کوی و بام همسایه!

غزال خسته و مجروح را در این فرصت

نمی شود برهانی ز دام همسایه!

مرا ز سایه همسایگی ات طرد مکن

که بی تو باقی عمرم حرام، همسایه!

و در حضور بزرگ و زلال تو هرگز

نه جاه می طلبد دل، نه نام، همسایه!

مرا بخوان که در این ازدحام غصه و غم

به آستانه سبزت بیام، همسایه!

خلاصه اینکه نمانده است هیچ عرضی جز -

ملال دوری تو، والسلام، همسایه!

این قالب توسط بلاگ اسکین طراحی و توسط شیعه تولز ویرایش شده است برای دریافت کد کلیک کنید
بلاگ اسکین                                   شیعه تولــز